زبانحال پیغمبرم اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم قبل شهادت
سر به دامان علی داشت که جان بر لب بود آخرین ذکر نبی، یاعلی و یا رب بود نفـسِ آخـرِ او بود که میگفت: حسین و کـلام دگـرش یـادِ غــم زیـنـب بـود به روی سینۀ پیغمبر اکرم حسن است و کـنار سـر او فـاطـمهاش آنشب بود همه أسرارِ مگو را به علی گفت نبی آخرین سّرِ دلش حاوی این مطلب بود یا علی! بعد من آتش به حرم میافـتد آشکارا شود آن بغض که در مَرحب بود خانهام را که همین قوم به آتش بکشند تازه معلوم شود خصمِ تو لامذهب بود بِـیـن دیـوار و درِ خـانه بـمـاند زهـرا وسـط آتـش کــاشـانـه بــمـانـد زهــرا غـصه میآید و این دوره بـسر میآید دورۀ حـزن تو با خـونِ جـگـر میآید بعد من یاعلی این جمع ز هم میپاشد پشت این در خـبـر قـتـل پـسر میآیـد بازو و پهلوی زهرای تورا خُرد کنند فـاطـمه یـاری تو روز خـطـر میآیـد در هـمین کوچۀ باریک بدنـبال فـدک دومـی بـا غـصـبش بـار دگـر میآیـد آه از سـیـلی این قـوم بـه ریـحـانۀ من وای از آندم که ز مسمار خـبر میآید تا تو را یکّه و تـنها نـگـذارد کـفـوَت فـاطـمه با پـسرش در پـسِ در میآیـد حـسـنم میشـود آنروز عـصای مادر وسـط کـوچـه شـود آب، بـپـای مـادر بعد از این تازه حسن حالِ پریشان دارد تا چهـل سال ز غـم گـریۀپـنهان دارد جگرش پاره شود، وز کفِ او چاره شود زانوی غـم به بغل، نالۀ هجران دارد هست بعد از حسنم، داغ حسینم در پیش او که بر پیکر خود نیزه فراوان دارد قـاتـلانش هـمه هـسـتند؛ أراذل اوباش گرچه این قافله عـنوان مسلـمان دارد سرِ او را سرِ نیـزه همه جا چرخـانند گریه بر حال یتـیمان و اسیـران دارد کعب نی ها به تن زینب او خُـرد شود سفـری پُر ز بلا هـمـره عـدوان دارد آه از گـوشۀ ویـرانه و رخـسار کـبود باز هم دخت من و سیلیِ یک دست یهود |